با زبان اوتا

هیچیز نمیتونه جای لبخند شیرینش رو بگیره

همه وجودش برام ارزش داره هر روز و هر دقیقه به فکرش هستم

بخاطر اون جنگ خطرناک دستش از دست من ازاد شود

و اخرین حرفش به یاد ماندنی بود.

چند ماه قبل از جنگ

استیفانیbrvbar;اوتا راستشو بگو دیگه

اوتاbrvbar;گفتم که دسته خودم نبود

استیفانیbrvbar;چرا جرا چرا

اوتاbrvbar;عزیتم نکن دیگه

هر دقیقه با بودن کنارش احساس ارامش میکردم

دستش رو محکم گرفتم و با سرعت از انجا رفتیم

یک دفعه استیفانی دستم رو ول کرد

اوتاbrvbar;اتفاقی افتادهiquest;

استیفانیbrvbar;اوتا بودن تو یعنی اغاز یک رویایه بزرگ

ولی بودن من فقط باعث دردسرت میشه

و زود از انجا رفت

زمان حال

در همین فکر بودم که منضورش چی بود

نمیدونم چرا ولی دونبالش نرفتم تا راحت باشه

و در همین حال سلنا به اوتا خیره شوده بود

واندا یواش یواش به سمت سلنا رفت و با صدای پاه او را

ترساند.

از زبان نویسنده داستان

سلنا brvbar;واندااااااااااا

واندا با خندهbrvbar;ببخشید

سلناbrvbar;مشکلی نیست

وانداbrvbar;سلنا داری به چی نگاه میکنی

سلناbrvbar;به نظرت رفتاره اون پسر عجیب نیستiquest;

وانداbrvbar;همiquest;

سلناbrvbar;پسره خیلی عجیبیه هر وقت از اینجا عبور میکنم اون رو نشسته رویه

سندلی میبینم

و واندا به اوتا نگاه کرد.

همینطور در حال مشاهده او بود.که صدای یک دختر که اسم اوتا رو صدا میکنه

رو شنید

صدا از طرفه مجسمه وسط حیاط مدرسه بود

به سمت مجسمه رفت مجسمه سنگی یک دفعه شیشه ای شود

در ان مجسمه عکس یک دختر زیبا رو دید که در حال گریه کردن بود

دسته خودش نبود.

و اسم ان دختر یعنی استیفانی ادلایت رو به زبان

اورد.

و مجسمه به حالت سابق برگشت

وانداbrvbar;این دیگه چی بودiquest;

ادامه دارد

♬❀داستان افسانه گل رز❀♬

❀ ❉☠ஐ مسابقه داستان نویسی ஐ ☠❉❀

❁❀ داستان افسانه گل رز قسمت1 ❁❀

❁❀ داستان افسانه گل رز قسمت3❁❀

تمام شخصیت های داستانم

❁❀ داستان افسانه گل رز قسمت2❁❀

❁❀ داستان افسانه گل رز قسمت4❁❀

رو ,اوتا ,یک ,مجسمه ,سلنا ,حال ,از انجا ,و با ,استیفانیbrvbar اوتا ,یک دفعه ,در همین

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گاهی من... ☄️Ķ-PØP ĞĄŁAXÝ☄️ داروخانه هنگام دانلود سرا ♡☆Lady Miraculous Fanfic☆♡ نیکو bayerahgozar کتابخانه علوی 76522942 The.52.Hertz.Lonely.