خیلی عجیب بود اولین اعتراف اوتا به استیفانی

مدت طولانی به همدیگر نگاه کرده بودند.

اما متوجه اون مدت طولانی نشودند

ولی استیفانی با لبخند کنار اوتا رفت

زیادی به هم نزدیک شوده بودند صورتی استیفانی به اوتا نزدیک بود

و این باعث یک بوس لب به لب شود

ولی این مال چندین سال پیش بود

اوتا وقتی چشماش رو باز کرد دید که در دنیای انسان ها است

از جاش بلند شود و دور و بر خودش را دید

بی حال شوده بود بخاطر کاری که ملکه باهاش کرده بود

اوتا در همین حال بود که یک دختر خورد بهش

-اخ چرا تویه این وسطا مراقب نیستی تو؟

-ببخشید عجله دارم

و زود از انجا رفت

زنگ کلاس خورد.

اوتاهم تعج کرد و فهمید که او الان در یک مدرسه است.

وارد یکی از کلاس ها شود و نوشته های رویه تابلو را دید

و از یکی بچه ها پرسید این کلاس سال چندمی ها هست؟

-دوم دبیرستان کلاس(A)

و اوتا یک جا نشست

دور و برش رو نگاه کرد و باز ان دختره رو دید

این دفعه رفت جلوش

-میشه خودتو معرفی کنی؟

-او تو همون پسری نیستی که امروز امدم خوردم بهت؟

-اره حالا میشه خودتون رو معرفی کنید؟

-واندا هستم 17 سالمه و از دیدن شما خوشحالم

-واندا!؟

درسته واندا این دختر در سرزمین های سیرس وجود داشت

او اولین محافظ خورشید ابی رنگ بود

ولی بخاطر این که ریمون مادر او زیرا را نابود کرد او قدرتی دیگر نداشت

و خودش را در قصر سیرس زندانی کرد

ادامه دارد

♬❀داستان افسانه گل رز❀♬

❀ ❉☠ஐ مسابقه داستان نویسی ஐ ☠❉❀

❁❀ داستان افسانه گل رز قسمت1 ❁❀

❁❀ داستان افسانه گل رز قسمت3❁❀

تمام شخصیت های داستانم

❁❀ داستان افسانه گل رز قسمت2❁❀

❁❀ داستان افسانه گل رز قسمت4❁❀

اوتا ,دید ,کلاس ,رو ,یک ,ها ,شود و ,و از ,دور و ,بود اوتا ,را دید

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ارزان کده صوت دروس حوزوی (صُدا) هر چی بخوای دانلود خلاصه کتاب وبلاگ شخصی مجیدایرانپور تُنگِ تَنگ سرزمین خنده شاداب سازی محیط مدرسه اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها